هفته ی پیش همین روز، ساعت 3:56 دقیقه مردی از ترمینال تماس گرفت و گفت بلیط ساعتِ ده شبت به ساعت 8:30 تغییر ساعت داده، درست وسط خوابِ آشفته ام روی کوله پشتی وسط اتاق خوابگاه زنگ زده بود.

هفته ی پیش همین روز ساعت 7:10 دقیقه داشتم توی حیاط خوابگاه چمدان به دست، با "آ" خداحافظی می کردم.

هفته ی پیش همین روز ساعت 10 شب دنبال نان سنگ پز یا همچین چیزی می گشتم، حوالی انار!*

هفته ی پیش همین روز ساعت 11: 30 دقیقه ی شب توی اتوبوس خوابم برد و یک باره از خواب پریدم! دوباره خواب دیدم خانه ی ما خراب شده، کثیف و ج و دوست نداشتنی و یک عقاب روی خرابه ها نشسته است.

هفته ی پیش، فردا ساعت پنج صبح،نائین بودم، خانه خراب شدن را پشت تلفن شنیدم.

دیگر هیچ چیز یادم نیست، از هفته ی پیش تا الان هیچ چیز یادم نیست! هیچ :)

پ.ن: برام کم از مادر نبود حق دارم زندگی کردن یادم بره

*شهری در استان کرمان



308: هفته ی پیش همین روز، ساعت 3:56

304: مردی با تی شرت نارنجی

303: با تشکر از بیسکوئیت ویتانا

ی ,ساعت ,هفته ,پیش ,همین ,روز ,هفته ی ,ی پیش ,پیش همین ,روز ساعت ,همین روز

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ساخت ویلا بهترین ضدعفونی کننده های الکلی خلاقیت در آموزش نمونه سوالات تخصصی استخدامی رشته ریاضی 97-98-99 نوشته‌های علیرضا امامی آهنگ های جدید یه آذَردُختِ پاییزی تئوری انتخاب مد و پوشاک شرافت و ازادی