یادداشت های خانم انار



هفته ی پیش همین روز، ساعت 3:56 دقیقه مردی از ترمینال تماس گرفت و گفت بلیط ساعتِ ده شبت به ساعت 8:30 تغییر ساعت داده، درست وسط خوابِ آشفته ام روی کوله پشتی وسط اتاق خوابگاه زنگ زده بود.

هفته ی پیش همین روز ساعت 7:10 دقیقه داشتم توی حیاط خوابگاه چمدان به دست، با "آ" خداحافظی می کردم.

هفته ی پیش همین روز ساعت 10 شب دنبال نان سنگ پز یا همچین چیزی می گشتم، حوالی انار!*

هفته ی پیش همین روز ساعت 11: 30 دقیقه ی شب توی اتوبوس خوابم برد و یک باره از خواب پریدم! دوباره خواب دیدم خانه ی ما خراب شده، کثیف و ج و دوست نداشتنی و یک عقاب روی خرابه ها نشسته است.

هفته ی پیش، فردا ساعت پنج صبح،نائین بودم، خانه خراب شدن را پشت تلفن شنیدم.

دیگر هیچ چیز یادم نیست، از هفته ی پیش تا الان هیچ چیز یادم نیست! هیچ :)

پ.ن: برام کم از مادر نبود حق دارم زندگی کردن یادم بره

*شهری در استان کرمان




همین حالا که استکان چای داغ را گذاشته ام روی فرش، و به بخارش نگاه می کنم به سرم می زند امروز قرار نبود چای داغی کنار دستم باشد و به بخارش نگاه کنم. از تقریبا 24 ساعت گذشته حرف می زنم. چرا تقریبا چون دیشب این وقت تازه داشتم امضاهای آخر را پای پرونده می زدم و برگه ی ترخیص می گرفتم و هنوز تمام نشده بود ساعت 10:15 دقیقه.

ترسیده بودم از تنهایی، کی؟! وقتی که با وجود درد زیاد بعد بیست دقیقه که گردنم را پایین گرفته بودم که صورتم جز فیلم ها و لایوهای تماشاگرها نباشد با دست های همچنان لرزان به دستور پلیسی که بالای سرم بود به اورژانس زنگ زدم یک بار، دوبار، سه بار، چهار بار، بارها شماره را با یک 1 اضافه گرفتم، پلیس گوشی را ازدستم گرفت، شماره را گرفت و وقتی همچنان بوق می خورد گوشی را پس داد، آدرس را گفت و و رفت!

ترسیده بودم از تنهایی، کی؟ وقتی که تکنسین اورژانس آتل را به گردن هایمان بست و موقع فرو کردن سوزن توی دستم وقتی چشم هایم را بسته بودم ،گفت:" نترس، تموم شد". وقتی که گفت با خانواده یا آشنایتان تماس بگیر و من گفتم هیچ کس را نداریم، همین سه نفریم.

ترسیده بودم از تنهایی وقتی که اورژانس بیمارستان؛ مسئول پرونده گفت به پدر یا مادرت زنگ بزن و گفتم غریبم! وقتی که با پاهای لرزان و آتل گردن پرونده تشکیل می دادم. وقتی که پدری لباس بیمارستان را تن پسر شش ساله اش می کرد و به دلداری های خانواده و دادهای پزشک و پرستار اعتنا نمی کرد و از شوک خبر :"باید بره اتاق عمل" زجه می زد.

بعد از ساعت ها طولانی شدن چکاپ و تا رادیولوژی و داروخانه رفتن، وقتی بالاخره سرم را وصل کردند به پایین تختم خیره شدم. مردی روی ویلچر افتاده بود و حتی ناله نمی کرد.

آخرین نفرمان هم که ترخیص شد، برگه ی ترخیص را که ثبت کردیم و تحویل دادیم، مرد همچنان روی ویلچر بود. پرستار داد زد: خانواده ی این مرد تی شرت نارنجی، جواب ندادن، همراه نداره، بگین خدمات بیاد ببرش آزمایشگاه و رادیولوژی.

پ.ن: تنهایی؟!

+خوبم!

عکس: پینترستِ من :)



پام که وا میشه به ساختمون بوی پیاز داغ و روغن داغ می پیچه تو مغزم و بوی سوخته ی برنج، چهار تا پله رو که برم بالا طبقه ی کارشناسی های جدیدالوروده، بوی پیاز داغ این دفعه با بوی توالت ، نم و کثافت قاطی میشه، طبقه ی سوم هم تعریفی نداره هرچند، سن و سال و تجربه بالاتره. بوها رو تحمل می کنم تا برسم به سیصد و بیست و سه. می رسم ولی نفس دیگه نمونده، صدای دکتر توی مغزم می پیچه که زیاد از پله ها بالا پایین می ری؟ نفستم بند میاد؟ هوش و حواست چطوره؟ تمرکز داری؟


لباس ها رو که عوض می کنم می رم روی تخت، یک در یک و نیم یا کمتر، بعد از زله چهار پنج ریشتری پنج صبح آذر ماه سه چهار سانتی هم از دیوار فاصله گرفته و میم هر وقت حوصله اش سر بره دست و پاشو میاره بالا. تو همین یک در یک وجب، جعبه ی میوه پلاستیکی رو به پهلو گذاشتم و توش از اسبِ من معین دهاز و دیوان فروغ پیدا میشه تا تایسون*، از قرن و شروع فمنیست هست تا پست مدرن و سه گانه ی نیویورک. بیخ به بیخ سه راهی برق که از پایین نزدیک در تراس تا اینجا کشیده شده یه جعبه ی فی هست، جعبه ی شکلات از آب گذشته ای که پارسال تو همین اردیبهشت به عنوان کادوی روز معلم دستم دادن و هر چی توش بود سهم خواهر زاده ها شد و فریده!  که وقتی حوصله ام سر رفته بود و فکر می کردم به هزینه ها ریخت تو خرده پارچه های مامان و دکمه ها و عروسک شد. رو جعبه ی میوه چند تا بسته قرص هست و روی دیوار کنارش برگه های نوت پر از تاریخ ارائه ها، دفاع و مقاله و قرص! جعبه های خالی بیسکوئیت ویتانا رو چچسبوندم به دیوار، جا برسی، جا قلمی و. و یه جعبه دستمال کاغذی چسبیده شده به دیوار واسه شب هایی که پوکساید رو پیدا نمی کنم و هیچ کس و هیچ چیز دیگه ای رو هم.

* critical theory today_Lios Tyson

پ.ن چند شبه پیداش نمی کنم!


عکس: باز هم پینترست :)







تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Isfahan_Squash ویژیون مارکتینگ گروه مهندسین مهاب تلخ همچون چای سرد عسل تکسو انگیزشی علمی جالب وعجیب آموزش کامل دیجیتال مارکتینگ دکتر سعادت آریایی